استقلال مالی با شغل رویایی
استقلال مالی با شغل رویایی
سلام اسم من زهرا هست. دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی
این دومین داستان من در سایت بهارمن هست. امیدوارم شما هم مثل به موفقیتهای برسید و داستان خودتونو در سایت بنویسید.
بعد از این که در دانشگاه مورد علاقم قبول شدم تصمیم داشتم به استقلال مالی برسم. هیجان زیادی برای رسیدن به درآمد داشتم. میخواستم استقلال مالی خودم رو به پدرم و اعضای خانواده نشون بدم.
در سن 16 و 17 سالگی کارهای مختلفی رو برای رسیدن به درآمد شروع کرده بودم. اولین کارم ادمینی بود و من دو تا دوره ادمینی خریده بودم. خب مشکلات خودشو داشت و کارفرما ها اذیتم میکردن. درآمدشم چندان بالا نبود من دوست داشتم درآمد بالا داشته باشم. آخه هزینه هام خیلی زیاده. البته خودم اعتقاد ندارم که خرجم بالاست و خانواده و اطرافیانم اینو بهم میگن.
کارهای دیگه مثل طراحی و ویراستاری و… رو هم تجربه کرده بودم ولی باز هم علاقه چندانی بهشون نداشتم و فهمیده بودم اگر بخوام به درآمد خیلی بالا برسم کار طراحی رو باید تا سطح حرفهای شدن پیش ببرم.
روز تولدم بود و احساس خوبی نداشتم. به این فکر میکردم چجوری دارم عمرم رو میگذرونم. یه پیام اومد برام در رابطه با این که چطور برای موفقیت برنامه ریزی کنیم. چون از اعضای وبسایت بهارمن بودم هرزگاهی پیام های اموزشی برام میومد.
چون کلافه بودم بهش اعتنایی نکردم. رفتم حمام تا یه دوش بگیرم و حال و هوام عوض بشه. حالم بد بود چون خیلی وقت بود میخواستم یه تصمیم جدی برای پول در آوردن بگیرم. تولدمم بود که دیگه نگم براتون….
زیر دوش یه دفعه یه چیزی تو قلبم بهم گفت که زهرا برو داستان های موفقیت سایت بهارمن رو یه نگاه بنداز. شاید ایده ای گرفتی. سریع خودمو گربه شور کردم و سریع اومدم بیرون و رفتم سراغ داستانهای بهارمن
داستان هارو زیر رو کردم و دیدم چند تا از بهارمنی ها با یاد دادن دوره نخبگان به دیگران تونسته بودن به استقلال مالی خودشون برسند. به خودم گفتم زهرا مگه تو چیت کمتر از بقیه بچه هاست.
تازه من به جز دوره نخبگان در سال کنکورم مشاوره با استاد حامدی عزیز رو هم برداشته بودم. قلبم از هیجان تند تند میزد و یه چیزی بهم میگفت زهرا این همون چیزیه که تو دنبالش هستی. توی دانشگاه هم خیلیا هستند که به این دوره احتیاج دارند و علاقه به تدریس هم که داری.
زنگ زدم به پدرم گفتم بابا استاد حامدی بود که بهم کمک کرد دانشگاه قبول بشم، الان یه دوره فن بیان و شهامت داره داره که من بهش احتیاج دارم. با چک و چونه آخرش پدرم دوره رو به عنوان هدیه روز تولدم برام خرید و من با مشاهده دوره تصمیم مهمی گرفتم.
تصمیم گرفتم مهارت های مطالعه رو بصورت شخصی یاد بدم. چون مشاوره با استاد حامدی رو برداشته بودم تا حدی بلد بودم کوچ کنم. قیمت دوره هامو بالا گذاشتم و تدریس مهارت های مطالعه رو خصوصی کردم. خلاصه که همون چیزی بود که من میخواستم.
الان که دارم داستانم رو مینویسم یه هفته هست که مشغول به کار جدیدم شدم و تا الان 7 نفر رو برای کوچ گرفتم و الان واقعا خوشحالم که دیگه چیزایی که بهشون احتیاج دارم رو خودم میتونم بخرم و تصمیم گرفتم بزودی یه 206 برای خودم بخرم. برام دعا کنید که به خواسته خودم برسم.
از شما تقاضا دارم که اگر به موفقیتی میرسید حتما داستانشو بنویسید. من اکثر داستان های بهارمن رو میخونم واقعا کلی انگیزه میگیرم. یه جورایی معتاد شدم به خوندن داستانهای بهارمن. تازه اگر داستان های موفقیت خودتونو بنویسید کلی از افراد دیگه با خوندن داستان شما حالشون خوب میشه و مسیر موفقیت رو پیدا میکنند. امیدوارم که از این داستان لذت برده باشید.
2 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
چقدرهیجان انگیزه ❤
سلام زهرا عزیز
ممنونم بابت نوشتن داستانهای قشنگت
خوشحالم که مسیر درآمدزایی رو پیدا کردی.
سلام به پدر عزیزت برسون
شاد باشی و سلامت