یهو همه چی تغییر کرد…
بسم رب العالمین. « توکلت علی ربی»
چند سال پیش بود که اصلا از زندگیم راضی نبودم . همیشه حس و حال بدی داشتم . افسرده بودم . ساعت ۴ صبح میخوابیدم ,حتی اگر تایم صبح بودم.
همیشه گریه میکردم به خصوص وقتی شب می شد. گوشی نداشتم ولی جوری بود که تو گوشی مامانم همه برنامه ها و اپلیکیشن های غیر مفید رو داشتم. دائم سردرگم بودم حتی یکبار فکر مرگ به سرم زد و حتی تاریخ تعیین کردم .
اوضاع جوری بود که واقعا از خودم بدم میومد و احساس می کردم کسی منو دوست نداره و یک موجود اضافی هستم تو این جهان .
تا اینکه یک اتفاقی افتاد ( یادم نیست چی بود ) و باعث شد که عذاب وجدان خیلی شدیدی پیدا کنم و از خودم بپرسم : آیا دوست دارم اینطوری زندگیمو ادامه بدم?
مامانم همیشه برام دعا می کرد که به راه راست هدایت بشم. اون شب خودم از خدا خواستم که منو هدایت کنه چون دیگه اصلا از زندگی خوشم نمیومد.
اون شب جرقه ای در قلبم زده شد و احساس کردم یک چیزی وارد قلبم شده, همه چیز تغییر کرده بود. ۲ سال بود که از نماز دور بودم و علاقه ای به نماز خوندن نداشتم .
یکدفعه رفتم وضو گرفتم, چادرم رو پوشیدم و دورکعت نماز خوندم. حس و حال خیلی عجیبی داشتم. یهو همه چی تغییر کرد . دنیا در نظرم خیلی زیباتر شد.
یک سری قول به خودم دادم . قرآن رو اوردم و قسم خوردم که پای قول هایی که به خودم دادم وایسم و خداروشکر از اون روز تا امروز من نمازم رو سرجا دارم و دائم خدارو شکر میکنم که منو هدایت کرد.
و در انتها از خدا میخوام همه نوجوان ها و جوان ها رو به راه راست هدایت کنه و از اون ها میخوام که همیشه به یاد خدا باشن و بر خدا توکل کنن .
1 نظر
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
سلام عزیزم شک ندارم دعاهای مادرتون اثرکرده و خدا بهت عنایت خاص داشته امیدوارم همیشه سلامت و شاد و پرانرژی وهدفمند باشی